پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

آقا پندار کبیر

بیرون رفتن با آقا پندار دیگه راحت نیست

سلام عشق زیبای من. مامانی از دیشب می خوام بگم که قرار شد با بابا بریم بیرون. تو که طبق معمول از ساعت 5 بعد از ظهر لب به شیر نزده بودی. من و بابا م تصمیم گرفتیم که بریم پیتزا دکتر آرین که یکی از خوشمزه ترین پیتزاهای تهران رو داره. کاش تو هم می تونستی از اون  بخوری. خلاصه که حسابی بد اخلاقی کردی. چون شیر هم نمی خوردی و گشنه ات بود اما نمی خوردی. خلاصه که من نفهمیدم چی خوردم. بعد از اونجا هم بابا گفت بریم خونه بابا امیر. البته بابا امیر طفلک که خودش توی بیمارستانه چون سکته کرده. اما زهرا خانم و عمه سهیلا و عمه ندا بودن. ما هم رفتیم که تو تا شوهر عمه سهیلا رو دیدی زدی زیر گریه و دیگه آروم نشدی. ما هم مجبور شدیم که از همه خداحافظی کنیم و بر...
30 تير 1391

یه صحبت کوچیک با پسرم

یه سلام دیگه به تو عشقم...زندگیم...نفسم...جونم...عمرم...نازم....عسلم...عمرم...روحم و خلاصه همه کسم. دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم به اندازه همه جونم.  خب دیگه بزار از دیشب بگم که مهمون داشتیم. قرار بود خاله سحر اینا بیان.منم کلی تهیه تدارک دیده بودم.. تو هم که اذیتم می کردی و من کلافه شده بودم حسابی. تا مامانی و مامانجون و دایی مهدی اومدن و بابایی هم که روز جمعه رفته بود کلاس و صبح با چشم گریون و خواب آلو پاشده بود. خلاصه که مامانی نسرین اومدم کمکم و کارا رو کردیم.شب که شد خاله سحر تنها اومد . حیف اون همه زحمتی که من کشیده بودم. ولی خاله سحر بیچاره به عشق تو 1 ساعتی موندو حسابی باهات بازی کرد و تو هم که ......وای وای وای...
29 تير 1391

شیر نخوردنای آقا پندار کبیر

مامانی آخه چرا؟ تو به من بگو....... چرا واسه شیر خوردن انقدر مامانی رو اذیت می کنی؟ مگه شیر چشه؟ خوشمزه که هست. مقوی که هست...قدت بلند می شه... چاق می شی..گنده می شی...مرد میشی... پس چرا نمی خوری؟ می خوریااااا اما وقتی دیگه داری از گشنگی هلاک می شی. شیر مامانو که نخوردی...اینم نمی خوای بخوری؟ نکنه دلت چلو کباب می خواد با پیاز بزنی به بدن؟ قیافت هم به این حرفا نمی خوره...سوسول می زنی مامان جونم... باید ببرمت رستوران ایتالیایی پاستا بخوری. دیروز وقتی اومدم بهت شیر بدم و سرتو برگدوندی و نخوردی زدم زیر گریه...کلافه بودم. دلم می خواست هر وقت شیشه شیرتو میزارم دهنت سریع استقبال کنی و قورت قورت شیرتو تا ته بخوری. دلیل این بی میلیاتو نمیدونم..... د...
27 تير 1391

91/04/22

پسرم یه چند روزی می شه که بد خلق شدی و خیلی خستم می کنی.   نمی دونم شاید به خاطر اینه که داری دندون در میاری و کلافه ای. روزا خیلی بد می خوابی و تا روی پام نذارمت و تکونت ندم نمی خوابی. اما خدارو شکر شبا راحت تا صبح می خوابی. مامانی شدیدا زانو درد و پا درد دارم. هنوز سنی ازم نگذشته دردای پیری اومده سراغم. افسرده و کسلم اما وقتی بابایی شبا میاد خونه به روی خودم نمیارم و وانمود می کنم که حالم خوبه. چقدر دوست دارم زودتر بگذره این روزا و تو بزرگتر بشی و بتونم راحت با خودم همه جا ببرمت. مسافرت... مهمونی... پارک.... شهربازی....سوار تاب و سرسره کنمت   یا سوار اون چرخ و فلک های شهربازی کنمت. باهام بیای مسافرت ببرمت لب دریا و حسابی واسه...
22 تير 1391

عکسدونی

این کفشاتو دوست میدارم. قربون پاهای کوچولوت برم. اینا اولین کفشایی بود که پات کردم. اولین پیک نیک  با   مامانی نسرین و بابا بزرگ  رفتیم پارک. همه جا رو با تعجب نگاه می کردی. ساکت و آروم با این لباست مثل آدم گنده ها می شدی. این لباستو عمه سیمین عزیزت برات فرستاده بود مامانی عاشق این لبخندته... آشپز کوچولو ببین چقدر خوشگل خوابیدی        اعصاب مصاب نداریا اینم با دایی شهاب زیباترین نگاهو تو دنیا داری دیدی نشستم بلاخره؟   ...
22 تير 1391

هوراااااااااا امروز 5 ماهت تموم شد

مامانی خوشگلم امروز 5 ماهت تموم شد و وارد 6 ماه شدی. صبح خیلی گریه کردی و به هیچ صراطی مستقیم نبودی. خلاصه که حسابی لج کرده بودی و پاهاتو هی می کوبوندی زمین. بمیرم برات که نمی تونستی بگی چی می خوای. با بابایی بردیمت پیش دکتر  که از اول راه خوابت برد تا توی مطب. دکترت هم تا دیدت گفت باز که این خوابه. معاینت که کرد بیدار شدی و شاکی بودی ولی کم کم نیشت باز شد و با ماها حرف می زدی. خانم دکتر گفت که خیلی باهوشی و خیلی شیطون. وزنت 6900 بود که گفت یه ذره کمه.ولی قدت 69 بود و جزو بچه های قد بلند بودی. با بابا رفتیم شیرتو عوض کردیم و ب ب لاک گرفتیم تا ببینیم این یکی رو خوب می خوری یا نه. خیلی مامانی رو اذیت کردی به خدا سر شیر خوردنت. باباتم که ...
19 تير 1391